loading...
عشق,دل نوشته,
صادق بازدید : 55 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

این دیگه خیلی خیلی جاللبه حتما بخونین

--------

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
.....

صادق بازدید : 55 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

عشق فقط سه حرف نیست!

عشق جهانیست از حرف و درد...

عشق یعنی یه میز کنار پنجره، تو یه کافه،

و تو اشک بریزی و من اشک بریزم

بعد تو اشکهای منو پاک کنی

و من اشکهای تو رو ببوسم

و بعد بپرسی : ساعت چنده؟ دیر نشه!!

و من...

و من ساعت رو پانزده دقیقه به عقب ببرم و دروغ بگم،

که تو پانزده دقیقه بیشتر لبخند بزنی

که من پانزده دقیقه بیشتر عاشقت بشم

که پانزده دقیقه کمتر دور بشیم...

که پانزده دقیقه کمتر عذاب بکشم

که پانزده دقیقه کمتر کم بیاورمت... که پانزده دقیقه کمتر

به سختی های دیدار بعد فکر کنم...

حالا تصور کن این پانزده "ساعت" که پیدایت نمی کنم،

چه عذابی یقه ام را گرفته!!

تصور کن..

تصور کن عزیزکم.......


من همیشه مجرمم!! شک نکن...

صادق بازدید : 68 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (2)

دوستان توصیه میکنم حتما بخونین خیلی جالبه

--------------

من دخترم و تو یه پسر اما بسیار دور از هم قد کشیده ایم .....

از روز اول مهر . با پوشش های متفاوت . مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من
پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگر
فرستادند . من رابه مدرسه ی دخترانه و تو را پسرانه .....


دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند . با ردیف های دور از هم . نیمکت های
خانم ها و آقایان . با درها و راهرو ها و ورودی ها و خروجی های خواهران و
برادران .....

جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم .....
در اتوبوس با میله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دریا و ساحل
با پارچه های برزنتی....

آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی ای برای من و
من شدم عقده ی جنسی سرکوب شده ای برای تو ....

تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان ،....

صادق بازدید : 54 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

من نمی دانم توی این دنیای شلوغ

چه خبر است


نمی دانم جنگ جهانی اول یا دوم


چند تا خدا را کشت


نمی دانم رنگ چشم ها در آفتاب واقعی تر است


تا تاریکی


من اما خیلی چیزها می دانم

مثلا اینکه هر چیزی نوشتن ندارد

تو اما مجبوری همه شان را بخوانی


و باور کنی


دیوانه ای دوستت دارد

صادق بازدید : 48 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (1)

چــه بــــر سر عشــــــق آمــــد ؟؟؟
کـــــــه از افسانــــه هـــــــــا …..
رسیـــد بــــه صفحـــه حــــوادث روزنـــــامه هـــــا؟؟

...... در ادامه مطالب

صادق بازدید : 49 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

عشق فرا می رسد
و با ترن آن شادی می آید
خاطرات خوش قدیمی
رنج های کهن تاریخی
اگر ما هنوز بی پرواییم
عشق، زنجیر های ترس را
از روحمان می گسلد.

ما از هراسمان جدا می شویم.
در روشنایی سراسیمه ی عشق.
شهامت پیدا می کنیم
و ناگهان می بینیم
که عشق تمام هستی مان را هزینه کرده است
و تا همیشه خواهد ماند
هنوز فقط عشق است
که ما را رها می سازد.

"مایا آنجلو"

----------

آنچنان عاشقانه
به تمام
خواهمت خواست
که قلمت سربه زیر شود
و انگشت هات
بر تن من بریزد
ذهن زیبای تو را


----------

این عصرهای بارانی ِ بهاری ،


عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد ...!


گـویی ... تـو اتـفاق می افـتی؛


و مـن دچـار می شـوم ...
تـمام " مــن" دارد "تـــو" می شـود ... بـاور مـی کنـی؟...
----------------
تو را دوست خواهم داشت

آن چنان که خود را

حتی اگر...

تمام عشاق را دیوانه بخوانی

و عشق را قصه ای بی انجام

من ...

تو را دوست خواهم داشت

بیشتر از آن چه؛ خود را!!!

--------------
تو چای می نوشی.
غافل از این که کسی اینجاست
که به فنجان درون دست هایت هم
حسادت می کند!!!


میلاد تهرانی

صادق بازدید : 38 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

جولیا زشت بود و کریه المنظر، با دندان هایی نامتناسب که اصلا به صورت جولیا
نمی آمدند. اولین روزی که جولیا به مدرسه ما آمد هیچ دختری حاضر نبود کنار او
بشیند. یادم هست همان روز ...
یادم هست همان روز ژانت دوست صمیمی خواهر من که دختر بسیار زیبایی بود
مقابل جولیا ایستاد و از او پرسید: (آیا میدانی زشت ترین دختر این کلاس هستی؟)
همه از این جمله ژانت خنده شان گرفت. حتی بعضی از پسر های کلاس در تصدیق
حرف ژانت سر تکان دادند و ویلیام که همیشه خودش را برای ژانت لوس میکرد ا
ضافه کرد: (حتی بین پسرها)
اما جولیا با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جواب ژانت جمل هایی گفت که
باعث شد همان روز اول تمام دختران کلاس احترام جولیا را بیشتر از ژانت حفظ
کنند! جولیا جواب داد: (اما ژانت تو بسیار زیبا و جذاب هستی).
در همان هفته اول جولیا محبوب ترین و خواستنی ترین عضو کلاس شد و کار به
جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند جولیا با آنها هم گروه
باشد. او برای هر کس اسم مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی میگفت چشم
عسلی و به دیگری لقب ابرو کمانی داده بود.حتی به آقای ساندرز معلم کلاس لقب
خوش اخلاق ترین و باهوش ترین معلم دنیا را داده بود. ویژگی برجسته جولیا در
تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعا به حرف هایش ایمان داشت و دقیقا به
جنبه های مثبت شخصیت هر فرد اشاره میکرد. مثلا به من میگفت بزرگترین ن
ویسنده دنیا و به سیلویا خواهرم میگفت بزرگترین آشپز دنیا! و حق هم داشت.
آشپزی سیلویا حرف نداشت و من تعجب کرده بودم که چگونه جولیا در همان هفته
ول متوجه این موضوع شده بود.
سال ها بعد جولیا به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شد و من بعداز ده سال
وقتی با او برخورد کردم بی توجه به قیافه و صورت ظاهریش احساس کردم شدیدا
به او علاقه مندم. جولیا فقط با تعریف ساده از خصوصیات مثبت افراد در دل آنها جای
باز میکرد.
5 سال پیش وقتی که برای خواستگاری جولیا رفتم دلیل علاقه ام را جذابیت سحر
آمیزش خواندم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: (برای دیدن
جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود ) و من بلافاصله و بدون هیچ تردیدی در
همان اتاق شهرداری از او خواستگاری کردم.
در حال حاضر من ازجولیا یک دختر سه ساله به نام آنجلا دارم. آنجلا بسیار زیباست
و همه از زیبایی صورت او در حیرتند.
روزی مادرم از جولیا راز زیبایی آنجلا را پرسید و جولیا در جوابش گفت: (من زیبایی
چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم) و مادرم روز بعد نیمی از دارایی های
خانواده را به ما بخشید.

صادق بازدید : 43 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)


وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا، دادا
ور نه من و عشق هرچه بادا، بادا

ابوسعید ابوالخیر

------------

نام تو را میبرم ای عشق !
و دهانم
به آنی
جهانی میشود !

....


صادق بازدید : 45 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

تو آیا، یا کریمی دیده ای در آشیان، بی عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه شبها بربتاباند؟
تو آیا دیده ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

---------------------------------------

یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه
من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت .. تو نباشی میپره عطرتم از پیرهنت

میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیر و رو کردم .. تو رو شاید دیر آرزو کردم
----------------------------
وقتی تواوج دوست داشتن باشی وباتمام وجودت کسی رودوست داشته باشی ودرست
توهمون لحظه ببینی همه چیزخواب وخیال بوده،تولحظه ای که همه ی آدماروتوشادی
خودت سهیم می کنی ببینی که خودت غمگین ترین آدم هستی ،وقتی که فکرمی کنی
پات رو،جای محکمی گذاشتی اماوقتی که خوب نگاه میکنی می بینی که زیرپات خالی
هست،وقتی که باورنکنی که همه چیزدروغ بوده وتوی نهایت ناباوری به باورنابودی
همه اون عشق وعلاقه برسی جوری بی صدامی شکنی که هیچ کس حتی خودت هم
صداش رونمی شنوی
--------------------------------------> بقیش ادامه مطاب

صادق بازدید : 33 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای

عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود

عشق گاهی چاه را منزل کند
یوسفین دل را مطاع دل کند

عشق گاهی هم به خون آغشته شد
با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد


عشق گاهی در فنا معنا شود
واژگان دفتر کشف و تمناها شود
عشق را گو هرچه می خواهد شود
با تو اما عشق پیدا می شود
بی تو اما عشق کی معنا شود

صادق بازدید : 46 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

من تو را نمی شناسم ،
اما می خواهم وقتی بمیری

که بدانی

عشق ِ کسی بوده ای ...


دوستت دارم !

صادق بازدید : 40 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

با تو

من بهارم ،


یک ساحل گرم آفتابی


که مواج تــــو درمی غلتاند


خودش را به صفحه ی دل من


با تو


یک پروازم در بی انتهای آبی


با تو یک شب حسرت آلود


پشت پنجره ی رویا ی آبی


.

.
.
با تو

یک عشقم


به سادگی دل


به لطافت تو


فقط با تو

صادق بازدید : 44 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم

و این عالی است (!)

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

تو این شانس رو به من بخشیدی

متشکرم!!

صادق بازدید : 44 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)
ای عشق !

بی آنكه ببينمت

بی آنكه نگاهت را بشناسم

بی آنكه دركت كنم

دوستت می داشتم .

شايد تو را ديده ام پيش از اين

در حالی كه ليوان شرابی را بلند می كردی

شايد تو همان گيتاری بودی كه درست نمی نواختمت .

دوستت می داشتم بی آنكه دركت كنم

دوستت می داشتم بی آنكه هرگز تو را ديده باشم

و ناگهان تو با من -تنها

در تنگ من

در آنجا بودی .

لمست كردم

بر تو دست كشيدم

و در قلمرو تو زيستم

چون آذرخشی بر يكی شعله

كه آتش قلمرو توست

ای فرمانروای من !

صادق بازدید : 40 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست

صادق بازدید : 39 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

هنگامی که تو را به یاد می آورم
و از تو مینویسم
قلم در دستام شاخه گلی سرخ میشود
نام ات را که مینویسم
ورقهای زیر دستام غافلگیرم میکنند
آب دریا از آن میجوشد
و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز میکنند
هنگامی که از تو مینویسم مداد پاک کن ام آتش میگیرد
پیاپی باران بر میزم میبارد
و بر سبدِ کاغذهای دور ریخته ام
گلهای بهاری میرویند

و از آن پروانه های رنگارنگ و گنجشگکان پر میگیرند
وقتی آنچه نوشته ام را پاره میکنم،
کاغذ پاره هایم
قطعه هایی از آینه ی نقره میشوند
مانند ماهی که روی میزم بشکند.
بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو

یا
چگونه فراموشت کنم.

صادق بازدید : 48 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

پاییز...
مزرعه....
زردی گندمزار....

مترسک می دانست تا او باشد، کلاغها از گرسنگی می میرند
فردایش متسک خودکشی کرده بود!
او دیگر کلاغها را فهمیده بود

صادق بازدید : 45 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

" و عشق تنها عشق،
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن. "

چقدر عاشق خودتونید؟ چقدر عاشق زندگیتونید؟ چقدر عاشق افرادی که باهاش تعامل می کنید هستید؟ و چقدر عشق رو هر روز لمس می کنید؟

سوالاتی که باید از خودتون بپرسید، الان من یک متن رو از رو اینترنت کپی نکردم تا شما نظراتتونو بزارید رو سایت ،اینبار لحظه ای تامل لازمه
شاید همه ی شما یا بسیاری تون قانون جاذبه رو میدونید، ولی نه من از جاذبه حرفی نمی زنم من از عشق و تصور عاشقانه حرف می زنم، فراتر از عشق های بین انسانی ؛
عشقی که شتاب دهنده موفقیت و زندگی زیباست

فکر کنم هنوز نفهمیدید چی می گم
حتما لذت ها زیبایی توی زندگیتون بود و من می خوام بگم این عشق بوده که لذت ها رو ایجاد کرده
این عشقه به زندگی حال یا آینده هست که باعث فضایی با وسعت بی نهایت لذت برای شما میشه
اگه الان شروع کنید به عشق ورزیدن به چیزهایی که دوست دارید تو زندگیتون داشته باشید دیر یا زود اتفاق می افته! شک نداشته باشید، شک چیزیه که نشانه عدم عاشق بودن شماست
عاشق همیشه معشوقشو مال خودش می دونه حتی اگه براش رسیدن به معشوقه غیر ممکن باشه، ولی اون با قدرت عشق بهش میرسه
و اینجاست که فقط غیر ممکن غیر ممکنه!
قوانین طبیعت زمان و مکان و حد و اندازه نمیشناسه، این قوانین انسانه!

اگر کسی می گوید امکان نداره تو بتونی این کارو انجام بدی، این ماشینو بخری و ... بدونید اون فرد عاشق نیست و همین باعث میشه طبیعت لزومی برای در اختیار قرار دادن اون ماشین به اون فرد نبینه و اون فرد هیچ وقت به اون ماشین نمی رسه، اما شما عاشقید و دنیا قوانین جالبی برای عاشقان داره

شاید اگر همین الان به رابطه ی خشکتون با یک فرد پایان بدید و شروع کنید با نهایت عشق اونم توی آتش عشق خودتون وارد کنید هیچ موجودی نمیتونه مقاومت کنه و عاشق نشه!
امتحان کنید و یکبار با عشق سلام کنید، ببینید که چه معجزه ای می کنه!
حتی وحشی ترین و بد ترین انسانها هم عشق شما رو احساس خواهند کرد، و میبینید که واکنش نشون میدن

به طبیعت نشون بدین که شما عاشق انجام دادن کارهایی هستید، تا همون کارها در برابرتون برای شما حاضر بشه

مثال هایی از این دست زیاده و امیدوارم شما هم به جمع عاشقان جهان بپیوندید!

صادق بازدید : 60 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

رودها در جار شدن و علفها در سبز شدن معنی پیدا میکنند
کو ها با قله ها
و دریاها با موج ها زندگی پیدا میکنند
و انسانها، همه انسانها
با عشق ، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد
هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد
هرگز نباشد...

صادق بازدید : 40 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

می دونی چرا وقتی می خوای بری تو رویا

چشمهات رو می بندی؟ ...

وقتی می خوای گریه کنی یا می خوای فکر کنی؟

... حتی وقتی می خوای کسی رو ببوسی

چشمهات رو می بندی ؟

چون قشنگترین چیزهای این دنیا در این لحظات قابل دیدن نیستند

صادق بازدید : 56 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

ميترسم بميرم و نتوانم تو را در آغوش بگيرم
نگذار که با حسرت يک لحظه گرفتن دستهايت بميرم.
ميترسم بميرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
ميترسم روزي بيايي و بگويي که من لايقت نيستم.

صادق بازدید : 49 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتاست، پس از او اطاعت می کنیم، چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانه هاست.

صادق بازدید : 57 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

سلام به تمام دوستانم

این وباگ رو ساختم برای عاشقا و دل شکسته ها امیدوارم در اینده بازدید کننده های سایت زیاد و بتونم خدمات خوبی براتون داشته باشم

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 49
  • بازدید کلی : 2,893