بی آنكه ببينمت
بی آنكه نگاهت را بشناسم
بی آنكه دركت كنم
دوستت می داشتم .
شايد تو را ديده ام پيش از اين
در حالی كه ليوان شرابی را بلند می كردی
شايد تو همان گيتاری بودی كه درست نمی نواختمت .
دوستت می داشتم بی آنكه دركت كنم
دوستت می داشتم بی آنكه هرگز تو را ديده باشم
و ناگهان تو با من -تنها
در تنگ من
در آنجا بودی .
لمست كردم
بر تو دست كشيدم
و در قلمرو تو زيستم
چون آذرخشی بر يكی شعله
كه آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من !